خیلی ها معتقدند که روحیه بد آنها ناشی از عوامل خارج از کنترل آنهاست . بعضی ها روحیه بد خود را به هورمون و یا خواص زنتیکی خود نسبت می دهند و به اعتقاد پاره ای دیگر ، اتفاقات به ظاهر فراموش شده دوران کودکی در ضمیر ناخود آگاه آنها همچنان موجود است و از این رو روحیه شان خراب باقی مانده است . در نظرجمعی دیگر ، احساس بد ناشی از بیماری یا دلسردی مربوط به زمان های اخیر باشد ، واقع بینانه است . پاره ای دیگر نیز روحیه خود را به وضع بد جهان ، اوضاع بد اقتصادی ، آب و هوای بد ، مالیات ها ، شلوغی ترافیک و امکان بروز جنگ اتمی نسبت می دهند به اعتقاد آنها فلاکت و بدبختی چیزی نیست که بتوان از آن گریخت . اما این نظریه پردازی ها مبتنی بر این باور است که احساسات ما به دور از کنترل ما هستند . اگر بگوئید ” نمی توانم احساسم را تغییر بدهم ” قربانی ناراحتی های خود می شوید و خود را فریب می دهید ، زیرا واقعیت این است که می توانید احساستان را تغییر دهید .
اگر می خواهید احساس بهتری داشته باشید باید بدانید و درک کنید که به جای حوادث بیرونی ، افکار و طرز تلقی های شما هستند که احساسات شما را بوجود می آورند. می توانید اندیشه ، احساس و رفتار خود را تغییر دهید . این اصل ساده و درعین حال انقلابی شما را در تغییر زندگی خود یاری می دهد .
برای اطلاع از رابطه میان فکر و روحیه ببینید در واکنش به تعریفی که دیگران از شما می کنند چه برخوردی می کنید :
به فرض به شما بگویم ” من شما را دوست دارم ، به نظرم آدم خیلی خوبی هستید . ” چه احساسی پیدا می کنید؟
بعضی ها از این تعریف خوشحال می شوند .
کسانی هم ممکن است ناراحت شوند و احساس گناه کنند .
بعضی ها از خجالت سرخ می شوند .
کسانی هم ممکن است با عصبانیت واکنش نشان دهند .
دلیل این واکنشهای متفاوت چیست ؟ علتش این است که اشخاص هر کدام تعریف را به شیوه خود تلقی می کنند .
اگر احساس اندوه می کنید، احتمالاٌ این فکر به ذهنتان خطور می کند که ” دکتر از من تعریف می کند تا دل مرا بدست آورد ، می خواهد با من برخورد خوبی کرده باشد ، اما منظورش واقعا” این نیست که من آدم خوبی هستم . چرا با من صادقانه برخورد نمی کند و حرف دلش را نمی زند ؟ “
اگر با شنیدن تعریف من احساس خوبی پیدا کردید ، احتمالاٌ به این فکر افتادید که ” خدای من ، دکتر مرا دوست دارد ، عالیست . “
در هر دو مورد ، حادثه خارجی ، یعنی تعریف یکی است و فرقی نکرده است . احساس شما منحصراٌ ناشی از طرز فکر شماست . به همین دلیل است که می گویم افکار و روحیات شما را شکل می دهند .
اگر می خواهید از روحیه بد نجات یابید ، باید قبل از هر چیز بدانید هر احساس منفی ناشی از اندیشه منفی مخصوص به خصوصی است . اندوه و افسردگی ناشی از تفکر از دست دادن و باختن هستند . مشکل این جاست که گمان و احساس خود را عین واقعیت می دانید . اما اغلب افکار منفی مسبب احساس ناخوشایند شما ، غیر واقع بینانه ، مخدوش و ناشی از خطای شناختی هستند . اغلب اوقات خود را فریب می دهیم و با به خود بستن چیزهائی که اصولاٌ وجود خارجی ندارند ناراحت می شویم و عجیب آنکه هرگز ، حتی گمان هم نمی کنیم که واقعاٌ بیچاره و درمانده نیستیم .
ده خطای مسبب روحیات منفی در جدول زیر را بخوانید . اغلب کسانی که این فهرست را مطالعه کرده اند معتقدند که مندرجات آن زندگیشان را متحول کرده است .
همه چیز را سفید و در غیر اینصورت سیاه می بیند . هر چیز کمتر از کامل ، شکست بی چون و چراست . زنی که رژیم لاغری گرفته بود ، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت ” برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت ” با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد .
هر حادثه منفی و از جمله شکست در یک ماجرا ی عشقی یا یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کنید و آنرا با کلماتی چون ” هرگز” و ” همیشه ” توصیف می کنید . فروشنده ای افسرده ای که در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت ” چه بد شانس هستم ، پرنده ها همیشه به شیشه اتومبیل من می خورند .”
تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیتها را تار می بینید . به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنید و بقیه را فراموش می کنید . شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند. به خاطر طرز برخورد با خود با همکاران اداره تشویق می شوید ، اما در این میان کسی از جمع همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد از شما می گوید . روزهای مدید در حالیکه همه گفته های مثبت را فراموش می کنید ، تحت تاثیر این تک انتقاد رنج می برید .
با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت ، اصرار بر مهم نبودن آنها دارید . کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانید ، می گوئید که هرکسی می تواند این کار را انجام دهد . بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد .
بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجه گیری شتابزده می کنید .
ذهن خوانی : بدون بررسی کافی نتیجه می گیرید که کسی در برخورد با شما واکنش منفی نشان می دهد .
پیشگوئی : پیش بینی می کنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود . بدون هر گونه بررسی می گوئید ” آبرویم خواهد رفت ، از انجام اینکار بر خواهم آمد آمد ” و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگوئید ” هرگز بهبودی نخواهم یافت “
از یک سو در باره اهمیت مسائل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کنید و از سوی دیگر اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کنید . موردی است که به آن ، گاه بازی دوربین چشمی نام نهاده اند .
فرض را بر این می گذارید که احساسات منفی شما لزوما” منعکس کننده واقعیت ها هستند : ” از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم ، حتماٌ پرواز با هواپیما بسیار خطر ناک است . ” یا ” احساس گناه می کنم ، باید آدم بدی باشم ” یا ” خشمگین هستم معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است ” یا ” احساس حقارت می کنم ، معنایش این است که آدم از درجه دوم اهمیت هستم ” یا ” احساس نومیدی می کنم ، حتماٌ با ید نومید با شم .”
انتظار دارید که اوضاع آنطور که شما می خواهید و انتظار دارید باشد . نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت ” نباید اینهمه اشتباه می کردم ” آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که جند روز متوالی حال و روز بدی داشت . انواع و اقسام کلماتی که باید را به شکلی تداعی می کنند ، همین روحیه را ایجاد می نمایند .
آن دسته از عبارت های ” باید” دار که بر ضد شما بکار برده می شوند ، به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها ، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد ” نباید این قدر سمج باشد . “
خیلی ها می خواهند با ” باید” ها و ” نباید ” ها به خود انگیزه بدهند . “نباید آن شیرینی را بخورم ” اغلب بی تاثیر است زیرا ” باید ” ها تولید تمرد می کنند و اشخاص تشویق می شوند که درست بر عکس آنرا انجام دهند .
بر چسب زدن شکل حاد تفکر هیچ یا همه چیز است . به جای اینکه بگوئید ” اشتباه کردم ” به خود بر چسب منفی می زنید ” من بازنده هستم ” گاه هم اشخاص به خود بر چسب ” احمق ” یا ” شکست خورده ” و غیره می زنند . بر چسب زدن غیر منطقی است ، زیرا شما با کاری که می کنید تفاوت دارید . انسان وجود خارجی دارد اما ” بازنده ” و ” احمق ” به این شکل وجود ندارد . این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به خشم ، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند .
گاه بر چسب متوجه دیگران است . وقتی کسی در مخالفت با نظر شما حرفی می زند ممکن است او را یک متکبر بنامید . بعد احساس می کنید مشکل بجای رفتار یا اندیشه بر سر ” شخصیت ” یا ” جوهر و ذات ” اوست . در نتیجه او را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود .
خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کنید که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته اید . وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمی خواند با خود گفت ” این نشان می دهد که من مادر بدی هستم ” و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می جست تا او را کمک کند . زنی از شوهرش کتک خورده بود به خود گفت ” اگر با روابط جنسی بهتری برقرار می کردم مرا نمی زد . ” شخصی سازی منجر به احساس گناه ، خجالت و ناشایسته بودن می شود .
بعضی ها هم عکس اینکار را میکنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند ” علت زندگی زناشوئی بد من این است که همسرم منطقی نیست ” سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمی شود .
مطلب مرتبط
تکنیک هایی برای کشف مهارتهایتان