هیپنوتیزم و درمان بیش فعالی
۱۳۹۲-۰۱-۱۰
تست افسردگی
۱۳۹۲-۰۱-۱۰
Show all

روش رها شدن از آزار خاطرات بد

روش رها شدن از آزارخاطرات بد

توجه توجه
 بدلیل کثرت سوالات لطفا به این نکته توجه فرمائید که:
خاطرات ناخوشایند جزئی از زندگی ما هستند و واقعیت ها را نمی شود پاک یا حذف یا انکار نمود بلکه می توان آزار خاطرات بد را با هیپنوتیزم برطرف و یا کم نمود اما خود خاطره به عنوان یک چیز بی ضرر باقی خواهد ماند. کلاً پاک کردن و حذف کردن خاطرات بد نه امکان پذیر است و نه صحیح است چون به فرض پاک کردن آن به مجرد شنیدن یک اسم، دیدن یک صحنه، استشمام یک عطر، عبور از یک مکان و… مجدداً آن خاطره به وضوح زنده می شود. در ضمن روند درمان در روانکاوی ها بیاد آوری خاطرات سرکوب شده است تا مورد آنالیز و درمان قرار گیرند و هرگونه اقدام در جهت  فراموش کردن آنها خلاف روند صحیح درمان است.

 هیپنوتیزم بیدار - آزار خاطراتبه طور کلی خاطرات ثبت شده در ذهن، چه شیرین و تلخ خواسته و ناخواسته منشأ بسیاری رفتارهای آینده  ما می گردد .  گاهی این خاطرات مفید و حتی باعث حفظ جان افراد می گردد و برخی از خاطرات تلخ آزار دهنده و گاهی مانع انجام امور روزمره فرد در زندگی می شوند .

بسیاری از خاطرات دوران کودکی ما منشأ رفتارهای دوره های بعدی زندگی ما هستند که در ضمیر ناهشیار ما قرار داشته و تاثیر گذار در شخصیت و رفتار ما می گذارد. چه بسا پدر و مادر هایی که به دلیل خاطرات گذشته رفتارهای خوبی با خود و فرزندانشان ندارند و خود نیز نمی دانند که رفتار آنها منشاء در  آسیب های دوران کودکی آنها دارد.

چند راه کار برای مهار خاطرات بد

۱. دیدن نقاط مثبت خاطرات  و تقویت آن با نوشتن و یاد آوری کردن و پررنگ کردن هر خاطره ای هر چند بد می تواند نقطه مثبتی داشته باشد و یا درس عبرت و یک هشیاری و آگاهی برای آینده باشد.
۲. جایگزینی افکار منفی با افکار مثبت ، کار ساده ای نیست که شخص خودش بخواهد آنرا انجام دهد به دلیل اینکه یک تمرکز بسیار قوی می خواهد اما می توان بوسیله “ریلکس کاربردی” و یا “هیپنوتیزم بیدار”  طی چند جلسه توسط هیپنوتراپیست متخصص انجام داد و با دیدن آموزش “خود هیپنوتیزم” کنترل خاصی روی افکار خود داشت  .
معمولاً انسان ها از خاطرات خوب خود در صورت (سلامت روان) لذت برده و از خاطرات منفی فرار می کنند. هر فردی خاطرات منفی خود را که باعث یاد آوری و احساس ناخوشایند می شود را می شناسد. با توجه به مقدمه مذکور افراد باید تمرین کنند که هنگام هجوم خاطرات بد و منفی گذشته یکی از کارهای زیر را انجام دهند و هرروز آن را تمرین کنند:
الف) عدم پرورش افکار منفی و تغییر موقعیت فیزیکی و قطع سریع افکار
ب) فریاد زدن واژه بس کن بصورت ذهنی باز خورد منفی افکار و ایجاد حالت تنبیه برای افکار که آمار ورود به ذهن را به شدت کاهش می دهند.
ج) جایگزین کردن فکر منفی با مثبت
د) اهمیت ندادن و عدم دقت به افکار منفی
۳. از بین بردن تمام آثار بیرونی از آن خاطره و یا پنهان کردن آن حتی عدم عبور از مکانی که آن خاطره را زنده کند تا مدتی
۴. برای اینکه بتوانید قدرت تمرکز شما و اینکه بتوانید به راحتی تمرکز و توجه خود را از فکر و خاطره منفی به خاطره مثبت انتقال دهید باید این مهارت را آموزش و تمرین نمائید:

۱-      آموزش خود هیپنوتیزم  را فرا بگیرید و نسبت به انجام آن ممارست و اقدام نمائید و ازاین تکنیک بهره بگیرید :

یک تابلو نقاشی یا یک تصویر زیبا را در یک ساعتی که آرام هستید و سرتان خلوت هست، جلوی خود قرار دهید بعد دقیقاً آنچه را که می بینید روی دفترچه بنویسید از تمام جزییات حتی نوع درختی که بطور مثال در تابلو می بینید این کار را هر روز نیم ساعت تا یک ساعت تمرین کنید تا مهارت کنترل ذهن را یاد بگیرید و از این مهارت برای کنترل فکر هر موقع که بخواهید استفاده کنید.

پرسش :

من به شخصه آدم حساسی هستم و زود نمیتوانم گذشته را از یاد ببرم و این خیلی روی رفتارهایم تاثیر میگذارد. نمیتوانم درست تصمیم بگیرم و به برنامه هایی که برای خودم چیدم عمل کنم و فقط فکرم مشغول گذشته و آدمهای آن روزهاست. چطور میتوانم احساساتم را کنترل کرده و از اهدافم دور نشوم؟

برای پاسخ به طور کلی می توان گفت:
گذشته بخشی از زندگی ما است و قرار نیست آن را فراموش کنیم اما همانگونه که شما اشاره نمودید اگر به طور افراطی در گذشته غرق شویم جز فرصت سوزی ثمره دیگری برای ما به دنبال نخواهد داشت.
به اعتقاد روانشناسان اگر کسی در گذشته زندگی کند مبتلا به افسردگی و اگر کسی در آینده زندگی کند مبتلا به اضطراب خواهد شد لذا توصیه و تاکید آنها برای یک زندگی موفق به زندگی در حال یا “اینجا و اکنون ” است. در شعری که برخی بزرگان به امام علی (علیه السلام) نسبت داده‌اند می خوانیم: « آنچه گذشت، از دست رفت و آنچه می‌آید کجاست؟ برخیز و فرصت میان دونیستی را دریاب.»
لذا شایسته است بیش از پیش به این حقیقت توجه کنید و در سایه آن به این واقعیت برسید که برخی از امور در حیطه اختیار ما انسانها نیست از جمله رفتن به گذشته و… ولی توجه داشته باشید که جبران گذشته را می توان عملی ساخت به شرط اینکه گذشته را آینه ای برای تشخیص مسیر امروز و فردایمان قرار دهیم و همواره امیدوار باشیم.

به این حقیقت توجه داشته باشید باغوطه ور شدن در گذشته نه تنها گذشته را دوباره درک نمیکنید بلکه فرصتها را نیز از دست می دهید و فردا و آینده نیز افسوس چنین گذشته ای و فرصتهای از دست رفته آن را می خورید. به یاد داشته باشید که امروز همان گذشته فرداست. پس قدر آن را بدانید.

پس در آینده نیز زندگی نکنید اما به آینده امیدوار باشید. همانطور که گفته شد زندگی در گذشته و آینده تشویش را به دنبال دارد و سبب از دست رفتن فرصتها می شود و نتیجه از دست دادن فرصت چیزی جز غم واندوه نیست « از دست دادن فرصت غم وغصه را به دنبال دارد»

لذا از گذشته به عنوان یک تجربه برای امروز و فردای خود استفاده کنید. ضمن اینکه نه من و نه شما دارای علم غیب نیستیم و از آینده و حوادث آن بی خبریم چه بسا در آینده حوادثی را شاهد باشیم که تصورش را هم نمی کردیم و ما نباید هیچگاه ناامید شویم

از اینرو برای خود اهداف کوتاه مدت و بلند مدتی را تعریف و مشخص نمایید و انرژی خود را بر رسیدن به این اهداف متمرکز سازید
در صورتی که این احساس شما طولانی و ادامه دار  شود پیشنهاد می کنم حتما با شماره  ۴۴۲۹۵۵۹۶ بخش هماهنگی و مشاوره  مطب دکتر حریری هیپنوتیزم بیدار تماس حاصل نمایید.

دکترمحمد جواد حریری ، پزشک و هیپنوتراپیست ( هیپنوتیزم درمان گر ) هیپنوتیزم بیدار بالینی ایران

مطالب مرتبط :

هیپنوتیزم بیدار چیست؟

استرس را چگونه دفع کنیم

تعریف خوشبختی

۱۱ تکنیک برای کشف مهارتهایتان

تفاوت افکار ثروتمندان و آدمهای معمولی

تفکر مثبت

راه غلبه بر مشکلات

راه مقابله با استرس

راه مقابله با حساس بودن

مدیریت احساسات ناخوشایند

روش رها شدن از آزار  خاطرات یک مقطع از زندگی

سخنان پند آموز

156 دیدگاه ها

  1. آتوسا گفت:

    سلام اقای دکتر
    به مدت دوساله که با پسری دوست هستم که فامیلمون هم هست،من خیلی وقت هست که به ایشون علاقه دارم ولی خودم میدونم که آینده خوبی باهاش نخواهم داشت،ایشون خیلی حساس و سختگیره و به کوچیکترین مسئله ها هم تعصب نشون میده. از طرفی دوست دارم ازش جدا شم ولی نمیتونم از فکر خاطرهاش بیرون بیام، این رو هم بگم که اکثرا منو تهدید میکنه که اگه به حرفام گوش نکنی ولت میکنم و میرم..
    آقای دکتر خواهش میکنم که کمکم کنین

  2. صادق گفت:

    سلام
    بنده وقتی که برادرم افسردگی گرفته بود در کنارش بودم و از توهمات ترسناکش واسم تعریف کرد و بعد از اون من هم ترسیده ام که منم افسردگی بگیرم و مثل اون بشم! همیشه فکرم مشغول این موضوع هست که من هم افسرده بشم و موجوداتی که او می دید رو منم ببینم! الان همیشه ذهنم مشغول برادرم و موضوع افسردگی اوست ! چکار کنم که این فکر از ذهنم بیرون بود؟
    تو رو خدا زود جواب بدین دارم دیونه میشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    لطفا به ایمیلم بفرستین
    ممنونو سپاس فراوان

  3. رها گفت:

    سلام اقای دکتر حریری
    من دختری ۲۱ ساله هستم .حدود ۵ سال پیش با فردی اشنا شدم.بعد از کمی با او رابطه جنسی داشتم (اما ن بطور کامل و هنوز دخترم)و بعد از اون بخاطر تجربه ی کم.با هرکس که دوس میشدم رابطه برقرار میشد (بعد از اولین رابطه من ۴ بار دیگر و با افراد مختلف رابطه داشتم)الان که بزرگتر شدم تازه میفهمم چقد رفتار بچگانه و بی تجربه ای داشتم و این موضوع خیلی منو ازار میده و هر از گاهی فکر که میکنم ب خاطراتم از زندگی کردن متنفرم و الان هم اصلا تمایلی برای زندگی کردن ندارمو بزور روزارو شب میکنم.میخوام همه ی گذشتم پاک بشه بدون کوچکترین خاطره ای.ایا راهی هست!؟؟؟هیبنوتیز میتونه کمک کنه؟
    باتشکر

  4. علیرضا گفت:

    باعرض سلام. من ۲۷سالمه و حدود پنج سال اخیر با توجه به شکست عشقی و مشکلات زندگیم دچار رجوع به ایام کودکی و اویل جوانیم شدم وبه شدت غرق گذشتهام شدم وقتی به خودم میام اشک و حسرت تو چشمامه وقتی حرف اینده و امید به خودم تلقین میکنم مضطرب میشم و برمیگردم باز به گذشته.. دیگه خسته شدم

  5. ملیکا گفت:

    من الان ۱۳سالمه سال قبل یک اتفاق درنماز خانه مدرسه افتاد من پشت شیشه بودم یک لحظه یکی شیشه را شکست و من اون موقعقه خیلی ترسیدم و و از سه نفر به شدت ترسیدم وثتی اون سه نفرو میبینم میترسم اما مامانم خبر نداره لطفا کمکم کنید دارم از رنج میمیرم

  6. edv گفت:

    سلام،من ١٧ سالمه و افسردگی دارم.گذشته ی اصلا جالبی نداشسم نه فقط یه اتفاق همش.مشکلم ایده آل نگری زیادمه و اعتماد به نفس پایین.از حضور تو اجتماع گریزانم نسبت به همه چیز و همه کس بی علاقه از خودم و گذشتم بیزارم کل زندگیم مختل شده الان سه هفتس که به حد جنون رسیدم گذشتم ریز به ریزش داره نابودم میکنهو حتی گاهی دجار توهم هم میشم.خوابامم به شدت پریشون شده و هیچ چیز این زندگی الانمو نمیخوام هر راهی که میشد امتحان کردم ولی هر دفعه بدتر و نا امید تر از قبل میشم الان ۵ ساله دام با این مشکل نابود میشم درضمن وقتی توی جمع قرار میگیرم کاملا شخصیتمو عوض میکنم نقاب میزارم چون از احساس دلسوزی بیزارم ولی تازگیا دیگه اونم نمیتونم و همه به وضع افتضاحم پی بردن،به نظر شما با هیپنوتیزم میتونم حداقل خاطراتمو پاک کنم؟

  7. سارا گفت:

    سلام.
    آقای دکتر من مجرد هستم و از ارتباطات گذشتم رنج میبرم و احساس گناه شدیدی دارم.البته این احساس گناه ترس از بهشت و جهنم نیست.احساس گناه نسبت به پدرومادرم هستش.هروقتی که میام خونه و میبینمشون همه دنیا رو سرم خراب میشه.احساس میکنم دنیا برای من به آخر رسیده حوصله ی سرکار رفتن و ادامه تحصیل هم ندارم.به نظر شما از اونجایی که این احساس به خاطر چیزهایی هستش که غیرقابل جبران هستش میشه کاری برام کرد؟من واقعا دارم عذاب میکشم

  8. یگانه گفت:

    سلام اقای دکتر
    با عرض خسته نباشید می خواستم بدونم برای مشکلاتی مثل خود ازاری های خیلی گسترده و افسردگی باید تحت نظر یه متخصص قرار بگیرم یا خود درمانی کافیست
    اخه من خودم هر چی تلاش کردم احساس می کنم که فایده نداشته

  9. عاطفع گفت:

    سلام دکتر
    من رابطمو با کسی که خیلی هم و دست داشتیم تموم کردیم
    سر مسایل خانواده
    اون اینقدر بهم محبت کرده که واقعا نمیتونم فراموشش کنم
    حالا که راهی برام نمونده میتونم با هیبنوتیزم کلا فراموشش کنم
    نمیتونم بزارمش کنار ….

  10. نسیم گفت:

    سلام آقای دکتر حریری
    در ابتدا میخواستم از شما به خاطر دقت نظرتون در پاسخ به سوالات تشکر کنم، من تک تک سوالات دوستان و همینطور پاسخ های شما را خوندم.

    آقای دکتر من و همسرم ۵ سال که ازدواج کردیم (خودم ۲۷ سالمه و همسرم ۲۹). همیشه شاد و خوشبخت بودیم ولی من تازه دو روزه که متوجه شدم همسرم سال گذشته به مدت یک ماه با خانمی در ارتباط بوده و … (که اگر بخواهم توضیح دهم بسیار طولانی می شود ولی اگر لازم بود بفرمایید عرض میکنم خدمتتان) البته بعد از اون یک ماه، از اون خانم جدا شده و الان بسیار بسیار پشیمونه و من این رو با توجه به روحیاتی که ازش سراغ دارم کاملا متوجه میشوم …
    ولی چیزی که اکنون من رو عذابم میده اینه که دچار تصویرسازی شدم یعنی وقتی یاد خاطراتمون میفتم تو ذهنم میگذره که همسرم با اون خانم هم همین رفتار رو داشته یا وقتی من رو در آغوش میگیره تو ذهنم شکل میگیره که همسرم اون خانم رو در آغوش گرفته. حتی وقتی چشمام بازه هم این تصاویر مثل یه فیلم از جلوی چشمام میگذره میخواستم ببینم که این مشکل با هیبنوتیزم حل می شود و یا باید به مشاور یا روانشناس یا … مراجعه کنم.
    ممنون میشم که جوابم رو بدید. چون این مسئله برای ادامه ی زندگیم خیلی موثره اگه نتونم این مسئله رو پیش خودم حل کنم فکر نمی کنم بتونم به زندگی با همسرم ادامه بدم (با وجود علاقه ای که بهش دارم . با وجود اصرار اون برای ادامه زندگی). کما اینکه من خارج از کشور زندگی میکنم و اگر نیاز باشه، باید برای درمان به ایران بیایم و حداکثر غیبتم از دانشگاه میتواند ۲ هفته باشد آیا در این مدت میتوان این مسئله را حل کرد ؟

    از وقتی که می گذارید سپاسگذارم

  11. kimia گفت:

    سلام آقای دکتر.
    من دختری ۲۶ ساله هستم که از سه سال پیش با پسری از اقوام دور ارتباط عاطفی داشتم.دیدارهامون ماهی یکی دوبار بود.و در طی این سه سال چندین بار ارتباط جسمی هم داشتیم.البته بدون آسیب به من.ولی هیچکدوممون از سر هوس اینکارو نمیکردیم و فقط عاشقانه بود.الان بعد سه سال خانوادش به زور دخترخالش رو براش گرفتن و اون عقدکرده ولی احساس عذاب میکنه و دوستش نداره.منم دارم دیوانه میشم.نمیتونم از ذهنم پاکش کنم.همش گریه و… حتی از درس خوندن هم افتادم.آیا روش درمانی شما میتونه این خاطرات رواز ذهن من دور کنه؟طوری که به زندگی عادیم برگردم؟
    ممنون میشم راهنماییم کنید.

  12. گلی گفت:

    با سلام و خسته نباشید
    همسر من با دیدن صحنه ای که دکتر مردی، در حال ماموگرافی و سونوگرافیم بود دیوانه وار خودش و من رو مورد ضرب و شتم و آزار وحشتناکی قرار داد، داد و بیداد کرد و خودزنی کرد و … یک هفته از این اتفاق گذشته اما انگار هرلحظه اون صحنه رو دوباره میذارن جلوی چشمش…شدیدا گریه میکنه و ضجه میزنه منو خفه میکنه و ول میکنه … خودش میگه دوسم داره و منو بخشیده اما نمیتونه خاطره اون صحنۀ لعنتی رو فراموش کنه ازم میخواد کمکش کنم ولی من چون خیلی ازش کتک خوردم ازش میترسم با خاطره بد همسرم چیکار کنم؟
    چطور بهش بفهمونم راه درمانی وجود داره؟
    محض رضای خدا کمکم کنید.

    • سلام گلی خانم.
      درمان و یا بهبودی در صورتی امکان پذیر است که کسی خودش مایل به درمان و یا بهبودی باشد و به بیماری و یا مشکل خودش آگاه باشد. خودشان باید به پاراگراف اول صفحه رفع آزار خاطرات بد (بالای عکس) نگاه کنند و سپس خودشان با مدیر دفتر من خانم صادقی به شماره ۰۹۱۲۳۹۸۹۵۸۷ جهت گفتن خلاصه ای از مشکلشان و تعیین وقت تماس بگیرند موفق باشید.

  13. سلاله گفت:

    سلام . آقای دکتر دستم به دامنتون ٢۴ ساله مه .یک سال و نیم با اقایی رابطه داشتم به شدت وابسته و عاشق ایشون بودم این رابطه به قصد ازدواج بود تمام این یکسال و نیم از ٢۴ ساعت روز ما ١٢ ساعتشو با هم گذروندیم الان ٩ ماهه که ایشون منو ترک کرد به دلایلی و حاضرم قسم بخورم تمام این ٩ ماه هر ثانیه شو با تمام بند بند جودم درد کشیدم تمام شب ها با گریه میخوابم و صبح به محض باز شدن چشمم اشکم سرازیر میشه حتی یک لحظه خاطرات ایشون دست از سر من برنمیداره ٩ ماهه نخندیدم ٩ ماهه فقط مثل مرده متحرک نفس کشیدم .مشاوره رفتم دارو هم مصرف کردم نتیجه نگرفتم یکبار هم خودکشی ناموفق داشتم. به قدری خاطراتش ازاردهنده شده که دائم احساس منیکنم یکی توی مغزم با پتک ضربه میزنه.به جایی رسیدم که برای رها شدن از یاداوری خاطراتش حتی برای نیم ساعت حاضرم تمام دار و ندارمو بدم.دارم روانی میشم و فقط میخوام بمیرم.دائم تنها توی خونه بلند بلند باهاش حرف میرنم شوخی میکنم گریه میکنم و میخندم .میدونم اینجوری ادامه پیدا کنه یا بستری میشم یا بازم خودکشی میکنم.فقط میخوام اون یکسال از ذهنم پاک بشه حالا از طریق هیپنوتیزم یا شوک مغزی یا الکتریکی یا هر چی که وجود داره.التماس میکنم کمکم کنید

    • سلام سلاله جان. سال نو مبارک.
      شما هم اشتباه بسیاری از دختران این دیار را تکرارکرده اید؛ دوران کوتاه آشنایی قبل از ازدواج را هم طولانی کرده اید و هم آنرا با عشق و دلدادگی و وابستگی و دلبستگی و رابطه اشتباه گرفته اید.
      آنطور که نوشته اید قاعدتا خاطرات شما با او آزاردهنده نبوده و نیست بلکه خیلی هم خوشایند بوده، اما آنچه آزاردهنده است، ترک و توقف آن ماجراهاست شما اولا به پاراگراف اول صفحه (رفع آزار “خاطرات بد”) بالای عکس نگاه کنید ثانیا اگر دیگر هیچ رابطه ای با یکدیگر ندارید و قضیه کاملا بیش از ۶ ماه است تمام شده با وقت قبلی تشریف بیاورید. شادکام باشید.

  14. فرناز گفت:

    سلام آقای دکتر میخواستم بپرسم که آیا میشه اشیاء گمشده رو با هیپنوتیزم پیدا کرد؟من یه چیز خیلی مهم گم کردم ولی اصلا یادم نمیاد کجا گذاشتمش میشه راهنماییم کنید؟

  15. مینا گفت:

    من دختری ۱۷ساله هستم ک خاطره خیلی بدی در ۵سالگیم داشتم.میخام کلا از ذهنم پاک شهک حتی اگه خاستممنتونم بهش فکر کنم.تو این چن سال اولین باره ک اینجوری عذابم میده.دو هفتس ک فقط گریه میکنم و از یادم نمیره.لطفا کمکم کنید

  16. هاتفی گفت:

    سلام
    ببخشید من از آقای دکتر یا سوال داشتم.ایا باین روش میتوان خاطرات مربوط به یک دوره چند ساله از زندگی ( چه خوب چه بد ) را پاک کرد؟

  17. هستى گفت:

    سلام جناب دکتر
    من دو سال با یه پسر دوست بودم ک اول با عنوان ازدواج اومد جلو ولى بعدا زد زیرش…من چون خیلى دوسش داشتم باهاش موندم….ما حتى خیلى با هم در رابطه بودیم…او بارها رفت و منو افسرده و پریشون کرد ولى هر دفعه برگشت و چون دوسش داشتم بخشیدمش….او روح و روان منو داغون کرده طورى ک حتى انگیزه ى یک روز زندگى رو ندارم…میخوام انقدر قوى بشم ک بتونم فراموشش کنم و اگه برگشت دیگه نپذیرمش…او از من و عشق و دوست داشتنم خیلى سواستفاده کرد و من ب تمام کارهایى ک میخواست تن دادم…حتى منو صلب بکارت کرد…ولى باز رفت و روح و قلب منو داغون کرد…تو رو خدا بگید چ جورى فراموشش کنم…البته چندین بار این کارو کردم ولى واقعا دیگه کشش ندارم

  18. tanha گفت:

    سلام دکتر خسته نباشید. میخواستم مشکلم را خصوصی توضیح دهم لطفا ایمیلتان را قراردهید

  19. پری گفت:

    سلام آقای دکتر من دختری ۲۵ سالم که چند سال پیش یه اتفاق بدی تو زندگیم افتاد که هر چند وقت یک بار وقتی اون خاطره تو ذهنم میاد دچار استرس شدید میشم و دست و پام میلرزه و دچاره حالت تهوع و سرگیجه میشم و اینقدر تپش قلب میگیرم ک احساس مرگ بهم دست میده ولی بعد چند لحظه حالتام بهتر میشه و استرسم کم ولی مداوم میشه و تا چند هفته تا چند ماه ادامه پیدا میکنه و من با تاکید عبارات مثبت با خودم و بعد خود به خود خوب میشه تو این چند سال خیلی راه هارو امتحان کردم و پیش روانشناس رفتم که فوبی از اون اتفاق و تشخیص دادند . و راهکاراشون بهم کمک نکرد . تو این چند سال طی این حمله ها واقعا اذیت شدم و در عین حال خودم و قوی نشون دادم که عزیزام هم از ناراحتیه من ناراحت نشن . و بتونم به همسر عزیزم آرامش بدم . به نظرتون مشکل من چی میتونه باشه ؟آیا درمانی داره ؟

  20. بهار گفت:

    سلام چند سال پیش دختر عموی مامانم که هم سن من بودبه من گفت که با یه پسر رابطه داره من ۱۱ سالم بود.نامه رو دادم به مادرش.از اون روز اون تقریبا تبدیل شد به یه دختر بی بند و بار.مادر پدرش هم از پسش بر نیومدن.تو سن ۱۶ سالگی ازدواج کرد و جدا شد.حالا بعد از چندین سال عذاب وجدان شدید دارم.همش یه صدایی میگه تقصیر تو بود.تو اگه نمیگفتی اون انقدر روش باز نمیشد.فکر میکنم همه بد بختی هاش تقصیر منه.از طرفی تو خانوادم مشکل زیاد هست.به صدای بلند خیلی حساس شدم.خودم دائم بدخلقی میکنم.دلم نمیخواد تو خیابون بین مردم راه برم.لطفا کمکم کنید.

  21. هادی گفت:

    با سلام عرض خسته نباشید خدمت شما
    من پسری ۲۵ ساله هستم که حدود ۳ سال پیش با دختری آشنا شدم. توی این سه سال کلآ ۳ هفته ای با هم درست حسابی حرف زدیم و بقیه ی مدت قهر بودیم و حرف نمیزدیم. البته اون دوسم داشت ولی من محلش نمیذاشتم. ولی نمیدونیم چه اتفاقی افتاده که ۱ ماهی هست که عاشق همدیگه شدیم و قصد ازدواج داریم.مراحل اول خواستگاری انجام شده و با هم هیچ مشکلی نداریم. تنها مشکل اینجاست که این دختر قبل از من یه دوست پسر داشته که ۳ بار با اون رابطه ی جنسی داشته.البته به گفته ی خودش چون عاشق اون پسره بوده از روی دوست داشتن دست به این کار زده و به خاطر این میرفته خونه ی پسره که اونو ببینه.ولی اون پسر از دوست داشتنش سوء استفاده میکنه و باهاش رابطه برقرار میکنه.و حتی خودش میگفت که موقع رابطه من گریه میکردم و چیزی یادم نمیاد.بعد از آخرین رابطه اش دیگه توبه کرده و هیچ وقت دست به چنین کاری نزده. با عرض معذرت رابطه ی اینها مقعدی بوده و دختر است. همه ی این حرفارو هم با گریه زاری ، خودش از گذشتش بهم گفته.من هم هر وقت میبینمش یا بهش فکر میکنم یا حرف از مسائل جنسی میشه یاد گذشتش میوفتم.ازش هیچ ناراحتی ندارم فقط میخوام گذشتشو فراموش کنم.چون بد جوری عذابم میده. راهنماییم کنین باید چیکار کنم ؟

    • سلام هادی جان.
      شما مشکل ارتباط بین فردی دارید و باید با کمک مشاوره روانشناسی اینرا حل کنید تا با شناخت روحیات و اعتقادات خودتان و اولویتهای خودتان ، خودتان بتوانید تصمیم بگیرید . گاهی شناخت خودتان بدون کمک یک فرد حرفه ای امکان پذیر نیست. بعید نیست که با مراجعه به روانشناس تغییراتی را یاد بگیرید و انجام دهید و مشاهده کنید که روابطتان بهبود می یابد. موفق باشید.

  22. Ali گفت:

    عرض خسته نباشید خدمت شما
    من با دختری چند سالی دوست بودم.اون زمان دوست معمولی بودیم با هم.اون منو دوست داشت ولی من نه.حدود ٢ماهی هست به شدت به هم علاقه مند شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم.قبل از خاستگاری این دختر درباره ی گذشته اش به من گفت که قبلأ با پسری رابطه ی جنسی داشته.به گفته ی خودش ۵ بار به خونه ی پسره رفته که ٣ بار رابطه ی کامل داشتن.الان خاستگاری رفتیم و همه چی تموم شده فقط مونده عقدمون که این موضوع جلوی مارو گرفته.لطفأ راهنماییم کنین.آیا درمان امکان پذیر است؟و اینکنه ازدواج مت صلاح هست یا نه ؟
    ممنونم

    • علی جان.
      شما مشکل ارتباط بین فردی دارید و باید با کمک مشاوره روانشناسی اینرا حل کنید تا با شناخت روحیات و اعتقادات خودتان و اولویتهای خودتان ، خودتان بتوانید تصمیم بگیرید . گاهی شناخت خودتان بدون کمک یک فرد حرفه ای امکان پذیر نیست. بعید نیست که با مراجعه به روانشناس تغییراتی را یاد بگیرید و انجام دهید و مشاهده کنید که روابطتان بهبود می یابد. موفق باشید.

  23. Ali گفت:

    با سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما
    من با دختری چند سالی دوست بودم.اون زمان دوست معمولی بودیم با هم.اون منو دوست داشت ولی من نه.حدود ٢ماهی هست به شدت به هم علاقه مند شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم.قبل از خاستگاری این دختر درباره ی گذشته اش به من گفت که قبلأ با پسری رابطه ی جنسی داشته.به گفته ی خودش ۵ بار به خونه ی پسره رفته که ٣ بار رابطه ی کامل داشتن.الان خاستگاری رفتیم و همه چی تموم شده فقط مونده عقدمون که این موضوع جلوی مارو گرفته.لطفأ راهنماییم کنین.آیا درمان امکان پذیر است؟و اینکنه ازدواج مت صلاح هست یا نه ؟
    ممنونم

  24. فاطمه گفت:

    سلام دکتر.چرا سوال من رو حذف کردین؟ من خیلی منتظر جوابتون موندم !!!

  25. محمد هستم گفت:

    سلام اقای دکتر .تو رو خدا کمکم کن.۳۱سالمه حدود یک سال پیش با دختری اشنا شده بودم.واز هم الان جدا شدیم .خاطراتش داره دیوونم میکنه.نمیذاره به کسی دیگه فکر کنم تو رو خدا کمکم کن تا از ذهنم پاک شه.دارم عذاب میکشم شب و روز ..با تشکر

  26. عسل گفت:

    سلام آقای دکتر. من زنی هستم ۳۱ ساله. متارکه کردم و حدود ۱ سال و نیم است که با مردی اشنا شدم و قرار به ازدواج گذاشتیم. تقریبا از همان اول آشنایی با هم زندگی کردیم. این مرد ۴۲ ساله است و ۲ دختر دارد. یکی ۲۱ ساله و دیگری ۱۴ ساله. مشکل من با این مرد به مرور به وجود آمد. دختر بزرگ این آقا دختر بسیار بد دهن و گستاخی هست طوری که بدون هیچ شرم و حیا به پدرش توهین و اهانت های ناموسی و بی روا می کنه البته نسبت به مادرش هم همینطوره در چند برخورد تندی که با هم داشتیم با من هم همینطور کرد! همیشه اهانت های این دختر به پدرش و سکوت این مرد خیلی سخت منو عذاب می داد و این مرد پیش چشم من تبدیل به یه مرد بی عرضه شد که نمی تونه جلوی بچش بایسته و اجازه نده که خیلی اتفاق ها بیافته! خیلی راحت دروغ رو می پذیره و بچه هاش خیلی راحت ازش سوء استفاده می کنن و اون این روند را مهر پدرانه خطابه می کنه… نمی دونم شاید من بچه ندارم درک و حسی نسبت به بچه ندارم ولی تا اونجایی که تو زندگی دیگران دیدم به این صورت نیست!؟ (شاید هم من اشتباه می کنم) خود این مرد به شخصه از لحاظ پاکی و متانت و مهربانی یک نمونه مرد تمام عیار هست ولی خب … خیلی مسائل توی این یک سال برای من بوجود آمد که از من یه زن بدون اعتماد به نفس و ترسو ساخت. مادر اون بچه ها به دلیل خیانت از این جدا شد و تا قبل از سال به بهانه های مختلف با این مرد در تماس بود و اس ام اس می داد و من هر وقت اعتراضی می کردم دختر بزرگش یا اون زن می گفت ما حق داریم… تا اینکه ادامه دادن اون تماس ها موجب یه دعوای خیلی بد فیزیکی بین من و اون دختر شد (هنوز هم خاطره بد اون روز منو عذاب می ده و فراموشش نکردم) بعد از اون جریان اون آقا قبول کرد که جدا از هم زندگی کنیم (من و بچه ها) ولی بدلیل وابستگی زیادی که به بچه هاش داشت من مجددا قبول کردم که با من زندگی کنند. تا اینکه ۳ ماه پیش دخترش از پیش ما رفت به دلیل اینکه پارتی می رفت و مشروب می خورد و به هیچ سراطی هم مستقیم نبود! رابطه ی این آقا با اون دختر بد شد تا روزی که با زبان بازی تونست دوباره این پدر را خام کنه (این هم بگم که این آقا برای دخترش فقط یک عابربانکه و به زبان اون دختر عشق و حال کردی منو پس انداختی پس وظیفته که زندگی منو ساپورت کنی)! حالا بگذریم از خیلی از مسائلی که گفتنش جز آزار دادن من چیزی نداره… این دختر انقدر روی من و افکارم تاثیر بد گذاشته بطوری که به محض اینکه بهش فکر می کنم از این آقا متنفر می شم و حس بد پیدا می کنم. بدون دلیل باهاش دعوا میکنم و جیغ و داد می کنم و دیگه کنترل اعصابم از دستم خارج میشه. برای من شده مثه یه زن غریبه که باهاش در تماسه و پاش توی زندگی منه… خیلی دارم عذاب می کشم از این وضعیت. هنوز ازدواج رسمی نکردیم ولی تمام فامیل و دوستان و آشنایان خبردارند که ما با هم هستیم… من چکار کنم؟

    • سلام عسل جان.
      شما مشکل ارتباط بین فردی دارید و باید با کمک مشاوره روانشناسی اینرا درمان کنید بعید نیست که با مراجعه به روانشناس همکارم تغییراتی را یاد بگیرید و انجام دهید و مشاهده کنید که روابطتان بهبود یابد یا شاید توصیه های دیگری به شما بکنند با مدیر دفتر من خانم صادقی به شماره ۰۹۱۲۳۹۸۹۵۸۷ جهت تعیین وقت با خانم دکتر پیری تماس بگیرید. بهرحال من در زمینه های درمانی کار میکنم. موفق باشید.

  27. کوثر گفت:

    باعرض سلام
    من یک دختر۱۹ساله هستم حدود ۳سال پیش ازیکی ازهم کلاسی هایم خوشم امدوخواستم بااودوست شوم خیلی دوستش داشتم وخیلی به اومحبت کردم هرکاری ازدستم براومدبرایش انجام دادم روزبه روزعلاقه ام بیشترمی شدتااینکه بعدازیکسال خیلی به اووابسته شدم وحتی یک لحظه هم دوست نداشتم ازاوجداشوم چون خیلی خودش وکارهاوحرف هایش برایم مهم بودزیادازاوناراحت می شدم اوهم به خاطرهمین موضوع همه احساساتم رازیرپاگذاشت وخیلی حرف های بی رحمانه ای به من زد وازحرف هایش فهمیدم که اصلا نمی خواهد بامن دوست شوم الان دوسال ازان حرف هایی که به من زده گذشته ولی هنوزنتوانسته ام باانها کناربیایم و یاداوری انهاخیلی مراازارمی دهدوهرروزمن داردبافکروناراحتی می گذردبعضی ازکارهایی که گفته ایدراانجام داده ام ولی بازهم ارام نمی شوم لطفا کمکم کنید

  28. سما گفت:

    سلام اقای دکتر کمتر از ۹ماه پیش برام اتفاقی افتاد ک غیر قابل باور هست برام
    ماه اول کارم گریه و سرزنش کرذن خودم شده بود و مدام اون صحنه ها جلو چشمم میومد
    یه اتفاقی مثل تجاوز! ترس تموم زندگیم شده بود احساس پوچی میکردم
    و حدود دو ماه بعد پرخاشگر شدم بخودم اسیب میزدم بهونه های الکی میگرفتم
    خونوادم رو ازار میدادم والان ک نگاه میکنم انگار اون ادم من نبودم
    چون دیگه اون حالت هارو ندارم..
    اما الان با گذشت چند ماه از اون اتفاق دیگه هیچ حسی به اون اتفاق ندارم
    نه هنوز مثل روزای اول برام وحشتناکه نه عادی شده هیچ حسی ندارم
    دیگه از مرور اون صحنه ها نمیترسم و خودمو سرزنش نمیکنم.
    بنظرتون این حالت نرمال هست؟ یا نیاز ب روانشناس دارم؟
    با این موضوع تا ب حال با کسی حرف نزدم

    • سلام سما جان.
      اگر زندگی را بر روال عادی میگذرانید نیازی به چیزی ندارید. اما اگر همانطور که نوشته اید برایتان عادی نشده و مشکلی دارید برای آن مشکل باید مراجعه کنید ؛ الآن چه مشکلی دارید ؟ یک جا نوشته اید هیچ حسی ندارید که من تعبیر میکنم به اینکه هیچ حس بدی ندارید ، یک جا نوشته اید عادی نشده و این تناقض پاسخ را مشکل میکند. موفق باشید.

  29. پگاه گفت:

    من به همسرم راجع به روابط گذشتم گفتم چون میخواسم باهاش صادق باشم،حالا هر شب نمیتونه بخوابه عصبی شده خودشو میزنه ۱سال از گفتن من گذشته، ولی هنوز هضمش نکرده بلکه بدتر هم شده ،میگه هر آنچه برام تعریف کردی مث یه فیلم از جلو چشام میگذره،میگه هر ثانیه این افکار با منه هیپنوتراپی به درد ما میخوره؟میتونه کاری کنه این افکار رهاش کنن؟؟

    • سلام پگاه جان.
      درمان این موضوع با هیپنوتیزم مشکل و با روشهای دیگر احتمالا بسیار طولانی است . ذر مورد این موضوع زیاد فکر کردم ساده ترین جواب این است که بنویسم این موضوع اشکال در روابط بین فردی است و موضوعی است که هر روز تکرار میشود و من در این زمینه کار نمیکنم! اما از طرفی شاید بخاطر نجات یک زندگی ، نجات یک کانون مقدس خانوادگی، و نوع مشکلی که مطرح کرده اید، طرحهایی به نظرم رسید که باید ایشان را ببینم و با هم مفصل صحبت کنیم. اگر ایشان خودشان مایل به درمان باشند و برخی زیرساختهای فرهنگی وجود داشته باشد احتمالا امکان پذیر است اما نمیتوانم قول کامل بدهم. موفق باشید.

  30. عسل گفت:

    سلام آقاى دکتر،
    من دختر ٢٧ ساله اى هستم که از سن ٢٠ تا ٢۶ سالگى در یک رابطه عاطفى بودم که در این رابطه طرف مقابل من به دلیل ضعف شخصیتى که داشت مرتبا تصمیم به قطع رابطه میگرفت. حال یا با دلیل منطقى یا بدون هیچ گونه توجیح عقلى. متاسفانه این موضوع خیلى در روح و روانم تاثیر گذاشته است. به طورى که اضطراب جدایى گرفتم.
    الآن ١ سال و نیم از اتمام اون رابطه میگذره و با شخص دیگرى آشنا شدم که خیلى هم آدم خوبى هست اما اگر با او تماس بگیرم و جواب ندهد و یا حتى اگر براى ٢ ساعت از او بى خبر باشم استرس و نگرانى همه وجودم را میگیرد. راستش خیلى ناراحتم چون یادآورى خاطرات بد گذشته دارد باعث مى شود رابطه خوبى که الآن دارم تحت تاثیر قرار بگیرد. و فکر از دست دادن این شخص جدید هم استرس دیگرى برایم شده است..
    تمام مدت سعى میکنم با این افکار منفى مبارزه کنم اما باز هم موفق نمیشوم.
    شما راهکارى براى مبارزه با یادآورى این خاطرات بد گذشته دارید؟ ممنون میشوم اگر کمکم کنید.

  31. سارا گفت:

    سلام من یک سال ک دوس بسرم فوت شدن و ٢ ماه با ایشون دوست بودم الان از این میترسم ک نکنه. خونوادم خبردار بشن یا خونواده ایشون بیان ابرومو ببرن نمیدونم جیکار کنم دارم دیوونه میشم تو رو خدا کمکم کنین

  32. سعیده گفت:

    سلام اقای دکتر.خسته نباشید.والا انقد تو ذهنم درگیری دارم نمیدونم از کجا شروع کنم.مدت چند سالیه دچار وسواس فکری شدید شدم بیشتر راجع به ترس از مریضی خودم و کسایی که دوسشون دارم هست.کنار این وسواس ترس و دلهره بی دلیل هم دارم.هر چند ماه چیز جدیدی بلعث وسواس فکریم میشه.جدیدا هم که با قانون جذب اشنا شدم دیگه واویلا.همش فک میکنم اگه به خدا نزدیکتر شم باعث میشه ازمایشم کنه.نکنه با مریضی این کارو کنه.کور شم یا هزار کوفت دیگه.پارسال پیش روانپزشک رفتم اسنترا داد بهتر شده بودم سرخود قطع کردم دیدم وضعم بدتر میشه رفتم دوباره پیشش ولبان نوشت این قرص به هیچ وجه بهترم نکرد هیچ بدترم داره میکنه.موضوع وسواس فکریم خیلی متغیر هست.چی کار کنم به نظرتون؟

    • سلام سعیده جان.
      شما قطعا به درمان حضوری احتیاج دارید. من برای رفع وسواس فکری ۱۲ تا ۱۴ جلسه درمانی با هیپنوتیزم در نظر میگیرم که در طی این مدت هم برای اینکه اثرات درمانی مداوم باشد به شما خودهیپنوتیزم را هم آموزش میدهم تا اینکه اثرات درمانی پایدار بماند. موفق باشید.

  33. محسن گفت:

    سلام.من ی پیرمرد۲۵ ساله ام.دختری روکه باتمام وجودمیپرستیدم،ولم کرد.الان ۱سال میگذره ومن روبه مواد ومشروب وخلاف اوردم.کارمیکنم اما هیچ احساسی ندارم به زنده بودنم وزندگی.هنوزم تودقایق حضورم توزندگی،میرم همونجاکه ولم کرد.به شدت نیازبه کمک دارم.لطفاکمک کنید.

  34. فرشته ف ر ش ت ه گفت:

    سلام آقای دکتر من و برادرم خاطرات بدی از دوران کودکی داریم بعضی از این خاطرات بیش از ۴۰ سال پیش رخ داده ولی بسیار تازه و آزار دهنده بطوری که برادرم حدود ۵ سال است که تحت درمان افسردگی قرار داره منم سرترالین میخورم چطور میتونیم از این گذشته خلاص بشیم آیا هیپنوتیزم کمکمون لطفا راهنمایی کنید تشکر

    • سلام فرشته ف ر ش ت ه جان.
      از بابت درد و رنجی که کشیده اید متاسفم ، نگذارید اینهمه طولانی بشود، نگذارید بیش از این طولانی بشود؛ تا قبل از ۶۵ سالگی تشریف بیاورید! من در محدوده ۱۲ تا ۶۵ سالگی کار میکنم . موفق باشید.

  35. زهرا گفت:

    سلام آقای دکتر، خاطراتی از گذشته دارم که آزارم می دهند اکنون هم با پسری رابطه دارم اما او به ازدواج اصلا فکر نمیکند و خیلی واضح بهم گفته دوستم داره اما اهدافش خیلی براش مهمند .خیلی بهش علاقه دارم لحظه ای نیست که بهش فکرنکنم دارم به حدجنون میرسم تو رو خدا کمکم کنید خیلی احساس ناتوانی میکنم. هم گذشته ام آزارم میدهد هم حالم و هم آینده ام . نمیدونم باید چیکار کنم

    • سلام زهرا جان.
      آزار خاطرات گذشته را می توان با هیپنوتیزم برطرف کرد، ولی مسائلی که هنوز در جریان است را نمیشود با هیپنوتیزم منکر شد و پاک کرد، تا زمانیکه با او کات نکرده اید و مرتبا دارید فکر کردن به او را در ذهنتان می پرورانید هیپنوتیزم کاری نمی تواند انجام دهد. آخه این دوست داشتنه؟! موفق باشید.

  36. رویا گفت:

    با سلام آقای دکتر عزیز من تا قبل از ۲۱خرداد امسال دختری بودم به شدت شاد و سرحال ۲۱خرداد به خونه دوست پسرم رفتم و یه رابطه سطحی داشتم ولی تو عمرم نمیدونستم رابطه سطحی هم امکان بارداری داره و اون روز که دوستم اینو بهم گفت ترس بدی حس کردم ولی خوشبختانه من باردار نشدم و ۴بار ۶۶روز پس از رابطم آزمایش خونم منفی بود و خلاصه که تمام دکتر ها گفتن باردار نیستم اما از اون روز کارم شده بود جستجو در اینترنت و دنبال علائم بارداری و الانم که ۷۵روز ازون روز گذشته هر روز افسرده تر میشم همش فک میکنم ممکنه آزمایش خونم اشتباه شده باشه و خلاصه که همش حس میکنم باید ۹ماه ازین ماجرا بگذره تا خیالم راحت شه و اینکه من جدیدا دستشوییم میرمدبا خودم میگم نکنه اسپرم کسی اینجا باشه و چمیدونم خدایا آقای دکتر چطور میتونم این موضوع رو از ذهنم پاک کنم چند بارم خواستم خودکشی کنم اما میترسم

  37. فرشاد گفت:

    سلام اقای دکتر من ۲۱ سالمه که حدود ۲ساله با دختر مورد علاقم حرف می زنم من پس از مدتی فهمیدم که عشقم گذشته خوبی نداره و همشون برام رو شد خیلی سخته ولش کنم در توانم نیس می خام ادامه بدم ولی تصوراتی که از گذشتش تو ذهنم رسم میشه رنج می برم نابودم می کنه لطفا کمکم کنید.ممنون

  38. ارمین گفت:

    سلام جناب دکتر حریری..من ی نوجوانه ۱۷ سالم.من راستش ی دعوایی کردم چن ماه پیش راستش کتک ک زیاد نخوردیم ولی ب نظره خودم خوردیم.یکم اولش برام سخت بود ی حس بدی داشتم..اون ماجرا تموم شد و من همش حساس شده بودم مثلا راه میرفتم هی حواسم بود ک کی تنه میزنه کی نمیزنه و این حرفا.از قضا ی پسره هم هی چرت میگفت ولی تا الان باهاش دعوا نکردم..همشم بیرون میبینمش..خیلی وقتا هم میره تو مغزم حتی چیزیم نگه از بغلم ردم نشه ی حس بدی دارم… کمک کنید..

    • سلام آرمین جان.
      آرمین عزیز توجه کنید ببینید چه مو قع، از دعوا پرهیز خواهید کرد، به این رشد عقلی میرسید که بتوانید مشکلاتتان را با تعامل و خویشتنداری حل کنید و از افراد ناباب کناره گیری میکنید .
      مثل اینکه مشکلاتی بوده است و با آنها کنار آمده اید و در حال حاضر با آن مشکلی ندارید و در اولویت نیست (….اون ماجرا تموم شد – ….حساس شده بودم) اما پرخاشگری و خشم های فرو خورده هنوز هستند . درمان پرخاشگری و مشغله فکری با هیپنوتیزم حدود ۶ تا ۷ جلسه حضوری زمان می برد . موفق باشید.

  39. مهسا گفت:

    با سلام و خسته نباشید
    مدت هفت سال است که ازدواج کرده ام.در حال حاضر زندگی پر از تنش و ناآرامی را دارم.بعد از دعواهای شدید بخاطر اشتباهات گذشته هردویمان به نتیجه میرسیم که یادآوری خاطرات گذشته امکان ادامه زندگی بهتر وشادتر رابه ما نمیدهد.
    و نزدیک به ۱۰ سال است که بعد از دیدن یک فیلم’ دچار وسواس فکری شدید شده ام.
    بطوری که تمرکز حواس ندارم.
    خواهش میکنم راهنمایی ام کنید و اینکه برای مراجعه حضوری از شهرستان دچار مشکل هستم

    • سلام مهسا جان.
      آن چیزی که شما اسمش را خاطرات گذشته گذاشته اید ، اختلاف نظرها و نداشتن تفاهم بر سر موضوعاتی است که هنوز حل نشده باقی مانده اند، در این باره باید به مشاور خانواده مراجعه بفرمایید . در مورد موضوع فیلم آیا وسواس فکری را خودتان تشخیص گذاشته اید یا روانپزشک برایتان تشخیص گذاشته است ؟ آیا دارو دادند و استفاده کردید یا خیر؟

  40. بهار گفت:

    سلام
    وقت بخیر
    من از تمام حیوانات و حشرات و بخصوص خزندگان و جانوران دریایی بشدت چندشم میشه. وقتی تنهام دائم تصاویر زشتشون میاد تو ذهنم و سردرد شدید میگیرم. الانم هر چی میرم دکتر سردردم خوب نمیشه. لااقل در هفته سه بار حمله میگرنی دارم. دیگه شبها هم نمیتونم بخوابم همه ش این تصاویر اذیتم میکنه. پیش روانشناس رفتم یه مدتی فقط میرفتم و او سوال میپرسید و منم پاسخ میدادم اما نهایتا هیچ حرفی که بتونه کمکم کنه نگفت. صرف وقت و هزینه بود. متاسفانه اوضاعم هر روز داره بدتر میشه.
    سپاسگزار میشم اگه راهنمایی م کنین

  41. بهار گفت:

    سلام من خانمی هستم که ازدواج کردم تقریبا۱۶ ماه می شه و همسرم مرد بسیار خوبی هست اما من در گذشته اصلا درست زندگی نکردم و موقعی که با همسرم ازدواج کردم واقعا فرد مورد علاقم بود و از اینکه من چقدر کارهای ناشایستی انجام دادم و اینکه چرا من این کار ها رو انجام دادم احساس شرمندگی نسبت به همسرم داشتم بعد موضوعاتی پیش امد که باعث شد به همسرم تمام ماجراها رو بگم و از طرفی همسرم الان منو میبینه و گذشته منو تصور می کنه دچار تناقض و از طرفی تمام خاطرات بد جلوی چشمش میاد که عذاب می بینه و نمی خواد اونا باشن از طرفی مادر من دخالت های بی جایی می کنه و بسیار مورد آزار و اذیت ما رو قرار میده و اینم شده یه دردسر بزرگ چون مادر من دوست نداشت من ازدواج کنم. حالا من و همسرم خیلی همدیگرو دوست داریم و می خوایم که با هم زندگی کنیم اما این خاطرات بد مانع می شن آیا میشه با هیپنوتیزم این خاطرات بد رو از دهن همسرم پاک کنید یا کمرنگ کنید لطفا راه حل بگید

    • سلام بهار خانم.
      شما بیشتر مشکل ارتباطی دارید و باید با مشاور خانواده مطرح بفرمایید . اما در مورد خاطرات بد باید همسرتان اگر نیاز به درمان را احساس کنند در آن مورد اقدام کنند یعنی ایشان ماجراهای ذهنی خودشان را بیان کنند ، اینکه شما از جانب ایشان دیدگاه خودتان را بیان فرمودید از نظر درمانی ملاک نیست خداوند یارتان باشد .

  42. یگانه گفت:

    سلام آقای دکتر من خلاصه بهتون میگم :

    من با قانون جذب آشنام و این مطلب که به هر چیزی فکر کنی برات پیش میاد هم برام خوبه هم داره واقعا اذیتم می کنه …
    مثلا اگه کسی یه حرفی رو بهم بزنه و من اشتباه برداشت کنم ناخودآگاه میره تو سرم که آره قراره رو آیندم تاثیر بذاره …
    وااای نمی دونین واقعا دارم عذاب میکشم

    کمکم کنین

  43. فهیمه گفت:

    سلام آقای دکتر.
    من دختری۲۸ ساله ام که دوسالی افسردگی داشتم وقرص ونلافکسین مصرف کردم وسواس فکری شدید هم داشتم البته بهتر شدم ولی کاملا خوب نشدم قرصامو قطع کردم ولی چیزی که خیلی اذیتم میکنه اینه که ترس از مرگ دارم وقتی ۱۸ سالم بود یه دختر شجاع بودم که از هیچی نمیترسیدم حتی از مرگ اون موقع کتابهای زیادی راجع به مرگ مد شده بو مثل فشار قبر وصداهای دنیای پس از مرگ ولی بازم نمیترسیدم یه روز وقتی تنها بودم و چراغهارو خاموش کرده بودم که نماز بخونم تنها هم بودم موقع نماز خوندن احساس کردم کسی پشتم راه میره حتی صدای نفسشم میشنیدم انقدر ترسیدم که نتونستم نمازمو قطع کنم بعدش متوجه شدم برادرم بوده که منو ترسونده ازاون موقع تا حالا یعنی ۱۰ ساله که از همه چی میترسم خرافاتی شدم هر کار بدی میکنم فکر میکنم الان میمیرم یا هر خوابی میبینم میگم نکنه بمیرم زندگیم مخنل شده کمکم کنید

  44. پریسا گفت:

    سلام دختری ۲۴ ساله هستم که ۵ سال پیش دچار بیماری حصبه شدم و بعد از آن دچار اضطراب شدید شدم که درمان شدم ولی هر چند وقت یکبار ز مانی که خاطرات گذشته و سختی هایی که کشیدم به ذهنم میاد دچار اضطراب شدید میشم همش تو ترسم که دوباره دچاره اون بیماری و اضطراب بعدش نشم با اینکه فکر میکنم کاملا غیر منطقیه و من خیلی قویتر از اون روزهام ولی باید ۲ یا ۳ هفته با خودم کلنجار برم و افکارم و کنترل کنم و با دادن پیام های مثبت به خودم بتونم ذهنم و خالی کنم ، دوست دارم که یه روز وقتی این خاطرات تو ذهنم میاد دیگه ازشون نتسرم چون چند ماه دیگه عروسیمه میخوام اینقدر آرامش داشته باشم که بتونم این آرامش و به همسرم هم بدم ، این روش میتونه به من کمک کنه ?

    • سلام پریسا خانم.
      پیشاپیش عروسیتون مبارک امیدوارم خوشبخت بشید . بله هیپنوتیزم میتواند به شما خیلی کمک کند . و فکر میکنم با حدود ۶ تا ۸ جلسه درمان میشوید. برای جزئیات دیگر میتوانید با مدیر دفتر من خانم صادقی تماس تلفنی بگیرید تا کاملا راهنمایی شوید . موفق باشید.

  45. فاطمه گفت:

    با سلام خدمت آقای دکتر
    من چند سالی است که درگیر مشکلاتی شدم…. مشکلات کوچک وبزرگ الان مدتهاست سعی دارم اون خاطرات بد سالها رو فراموش کنم ….که متاسفانه موفق نشدم و بدتر هم شده…. واینکه به کلی تمرکز خودم رو از دست دادم و دائم حواس پرتی دارم و نیمتونم کارها رو داخل مغزم نگه دارم واین قضیه باعث میشه به مشکل بخورم حتی نمیتونم برای ادامه تحصیل اقدام کنم…. آقای دکتر لطفا من رو راهنمائی کنید به شدت به کمک احتیاج دارم
    ممنون

  46. طیبه گفت:

    سلام
    زندگی پر از اتفاقات خوب و بد است، برای من هم در مقطعی از زندگیم اتفاقی رخ داد که معتقدم ناشی از غفلت خودم بود، اما به هر حال فشار بسیار سنگینی به واسطه اون اتفاق به من وارد شد، تقریبا یکسال با این ماجرا درگیر بودم تا اینکه با این مرکز اشنا شدم و به اقای دکتر حریری مراجعه کردم. پس از چند جلسه ، اکثر حس های منفی، خاطرات منفی و حالتهای بدی که تو این مدت داشتم از بین رفته و در واقع خیلی کم شده، انگار داره محو میشه، تو این مدت یاد گرفتم چطور ذهنم، خاطرات منفی و احساسم رو کنترل کنم، خدارو شکر می کنم ، از زحمات صادقانه اقای دکتر هم صمیمانه تشکر میکنم، اگرسختی ای در زندگی متحمل میشیم، ایمان داشته باشیم خدا نشانه هایی رو سر راه ما قرار میده که به واسطه اونها کمکمون کنه، من به این باور دارم، باز هم از اقای دکتر حریری سپاسگزارم

  47. آزاده گفت:

    آیا می توان با هیپنوتیزم خاطرات عشق گذشته خود را کاملا پاک کرد؟

  48. كامليا گفت:

    با سلام . من خانمی هستم که به دلیل شکستهائی که در گذشته داشته ام خاطرات ناخوشایند زیادی در ذهنم وجود داشت و همیشه از این خاطرات رنج می بردم و یادآوری آنها انرژی زیادی از من می گرفت . خشم شدیدی پیدا می کردم و باعث می شد که حالم خیلی بد شود و غمگین و افسرده و سرخورده باشم . و همچنین به دلیل این تنش ها به دردهای میگرنی دچار می شدم . اما با مراجعه به جناب دکتر حریری و انجام هیپنوتیزم توانستم در درجه اول این خاطرات بد و ناخوشایند را به فراموشی بسپارم و حتی به زبانی از ذهنم پاک شوند بطوری که حتی گاهی آگاهانه تلاش می کنم که آن خاطرات را یاد آوری کنم ولی با تعجب باید بگویم که نمی توانم روی آنها تمرکز کنم و حتی اگر تلاش کنم و چیزی به یاد آورم برایم حالت خنثی و بی تفاوت پیدا کرده است و در پی این آرامش دیگر مبتلا به سردردهای عصبی میگرن هم نمی شوم. از این بابت بی نهایت خوشحالم و با تمام وجودم و از صمیم قلب از جناب دکتر حریری سپاسگزارم که این کمک بزرگ را به من کرد و از این آرامش بسیار لذت می برم . ممنون کاملیا امضا

    • سلام کاملیای عزیز
      خیلی خرسندم که توانسته ام باری از روی دوش همنوعان بردارم و زیبائی زندگی را برایشان به ارمغان آورم . خدارا شکر. از شما هم سپاسگزارم موفق باشیددر همه عرصه های زندگی .

  49. eyelash گفت:

    با سلام آقای دکتر اتفاقات بدی تو زندگی من افتاده که آثارش به دلیل
    خاطرات بدش هنوز دامن زندگی منوگرفته و نمیذاره مسیر پیشرفت زندگی و
    آرزوهاموطی کنم… الان فقط میخوام اون بخش از اتفاقات از ذهن من پاک شه
    و من بتونم باآرامش مسیرمو برم… دیگه کنترلم رو روی این خاطره ها و
    آثارش.ون از دست دادم و هر چی سعس میکنم ازش بگذرم نمیشه… خواهش میکنم
    کمکم کنید… من فقط میخوام از طریق هینوتیزم به طریقی اون خاطرات رو از
    بین ببرم و مسیر آرزوهامو از اون خاطرات جدا کنم… اون رو خواسته های
    منو تصمیم گیریهای من آثاری میذارن که واسم اجتناب ناپذیره… وسوسش
    داغونم میکنه… خیلی خوبه که آدم تمرین اراده ی قوی کنه و بتونه کنترل
    اوضاع بدست بگیره… اما همیشه زمان نیست … و همینطور هزینه ی روحی که
    باید بپردازی تا به این حد از توانایی و اعتماد به نفس برسی خیلی
    زیاده… خواهش میکنم… کمکم کنید… من حاضرم هر چی لازمه بدم اما
    میخوام اینا از ذهنم گم شن برن….راهی هست؟

    • سلام eyelash عزیز.
      بارها در این باره توضیح داده ام که : بله با هیپنوتیزم میتوان آزار خاطرات ناراحت کننده را کم کرد یا از بین برد . این خاطرات جزیی از زندگی واقعی ما و واقعیتی انکار ناپذیر هستند و فراموش کردن اصل آنها در صورتی که امکان هم داشته باشد صحیح نیست . با این توضیح تکمیلی که در رواندرمانی ها یکی از روشهای معمول و متداول ، به سطح آوردن خاطرات سرکوب شده و فراموش شده و بررسی و آنالیز مجدد آن است تا بتوان آنها را بطور صحیحی مدیریت کرد.
      میتوانید با دفتر هماهنگی به شماره های ۰۲۱۴۴۶۱۵۲۶۹ و ۰۲۱۴۴۶۱۵۲۷۰ تماس بگیرید و راهنمایی شوید . موفق باشید .

  50. فریدون گفت:

    سلام آقای دکتر حریری
    من زمانی با دختر مورد علاقه ام نامزد بودم . با او خاطرات بسیار خوبی داشتم اما بدلایلی این نامزدی پایدار نماند و من مجبور به جدا شدن از دختر مورد علاقه ام شدم . اینک با دختر دیگری ازدواج کرده ام و با او زندگی خوبی دارم . اما هر چند وقت یکبار خاطرات خوب دختر مورد علاقه ام مرا آزار می دهد چگونه میتوانم بوسیله هیپنوتیزم بیدار آن خاطرات خوب را فراموش کنم تا خللی در زندگی فعلیم ایجاد نکند ؟ از پاسخ شما سپاسگزارم

    • سلام فریدون جان
      از اینکه خاطرات خوب بخشی از زندگی شمارا در بر گرفته است خوشحالم و از اینکه این خاطرات باعث آزار شماست متاسف . با هیپنوتیزم بیدار طی ۳ تا ۴ جلسه می توانید مدیریت خاطرات خود را در اختیار بگیرید چه خاطرات خوب و چه خاطرات بد . موفق باشید .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.